🌿☘️🌿☘️🌿☘️🌿☘️🌿
داستان قرآنی
📍#اُوِیس_قَرَنی در یمن و شهر خود به نام قَرَن زندگی میکرد.
او در این شهر کار میکرد و از پولی که میگرفت مخارج مادر خود را میداد.
👈یک روز از #مادر اجازه خواست که برای دیدن و ملاقات با #رسول_خدا به مدینه برود.
💢 مادرش گفت: اجازه میدهد به شرط آنکه بیش از نصف روز در #مدینه توقف نکنی.
اویس حرکت کرد وقتی به خانه پیامبر رسید اتفاقاً رسول خدا تشریف نداشتند.🤦♂
ناچار اویس بعد از یکی دو ساعت توقف پیامبر را ندیده مراجعت کرد.☹️
✨ رسول خدا صلیاللهعلیهوآله به خانه آمدند و پرسیدند: این نور کیست که در این خانه تابیده؟ گفتند: شتربانی که اویس نام داشت به اینجا آمد و بازگشت.
فرمود: آری اویس در خانهی ما این نور را به هدیه گذاشت و رفت .
پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله دربارهاش فرمود:
🍃نسیم #بهشت از جانب یمن و قرن میوزد چه بسیار مشتاقم به دیدارت ای اویس قرنی….🌷
💡میدونید چرا ؟؟!!🤔 در حالی که اُویس هنوز پیامبر رو ندیده بود ولی به شهر خودش برگشت…
🗯فقط بخاطر اطاعت از حرف مادرش🤗
🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹
♨️ حالا گل پسرهای عزیز به صفحه ۱۴۸ قرآن کریم برید و آیه مورد نظر رو پیدا کنید و حفظ کنید و برای معلم مهربونتون بفرستید…
⏰ تا ساعت۲۱ فرصت دارید…
🖼بعدشم قراره تو #کلبه_خلاقیت نقاشیه این آیه رو با هم بکشیم…👏😍